كانون فرهنگی محبین آل یاسین (ع) | ||
|
تاریخچه بستنی
آیا تا به حال فکر کرده اید که چرا هرگز در هیچ گزارش یا رسانه خارجی در مورد اینکه بستنی (این لیسیدنی پرطرفدار) در کجا و توسط چه کسی ساخته شده، هیچ حرفی به میان نیامده است؟ جواب این سوال در کتاب "مردم دوران مشروطه" در قفسه های خاک گرفته کتابخانه ملی موجود است، جوابی که افتخار دیگری است برای ما ایرانیان .
داستان از اینجا شروع می شود که فردی به نام "کریم باستانی" ملقب به "کریم یخ فروش" پسر جوانی از شهر ری بود که در سال های قبل از مشروطیت در خیابان جمهوری امروز، بساط یخ فروشی داشت. یکی از مشتریان تقریباً دایمی کریم هم کارمندان سفارت انگلستان در همان حوالی بودند. این مواجهه هر روزه کارمندان سفارت انگلیس با کریم، رابطه صمیمانه ای را بین آنها پدید آورده بود و آن ها هم برای کریم که انگلیسی بلد نبود، نام "کریم یخی" یا به زبان خودشان "آیس کریم" را برگزیده بودند. در اواسط درگیری های دوران مشروطیت، کریم برای جلب مشتری بیشتر، اقدام به پخش "یخ در بهشت" کرد و برای اولین بار، با مخلوط کردن شیر و یخ و زرده تخم مرغ و گلاب و شیره ملایر، اولین بستنی تاریخ بشریت را ساخت. این محصول تازه، مورد استقبال اهالی تهران و کارکنان سفارت و حتی همسر سفیر انگلیس در تهران قرار گرفت و به دنبال آن، مغازه ای در همان حوالی توسط سفیر انگلیس به کریم اهدا شد که بر سر در آن، نام فامیل "کریم باستانی" به زبان انگلیسی نوشته شده بود، یعنی bastani، اما ایرانی ها این کلمه را به اشتباه "بستنی" می خواندند.
در زمان افتتاح این فروشگاه، سفیر انگلیس هم حضور داشت و با گفتن: we name it after you اسم این محصول را به احترام کریم "آیس کریم" گذاشت.
بد نیست بدانید که سال ها بعد، کریم با یکی کارمندان سفارت انگلیس به نام "الیزابت بسکین رابینز" ازدواج کرد و به انگستان و بعد از آن، به امریکا مهاجرت کرد .
میرزا حسنخان مستوفی، مستوفیالممالک دوران مشروطیت هم در کتاب خاطراتش مینویسد: این پدرسگ ( کریم باستانی ) لیسیدنیی ساخته است از سرداب های یزد سردتر، از لب یار شیرین تر، از پنبه خراسان نرمتر! [ سه شنبه 14 شهريور 1391
] [ 7:42 ] [ کانون 1 ] چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچهها غایب بودند، یا اکثرا رفته
بودند به شهرها و شهرستانهای خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما (دکتر شفیعی کدکنی) بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.
استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری درسها...
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچهها خیلی آرام گفت: "استاد آخر سالی دیگه بسه!"
استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و
همینطور که آن را میگذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.
استاد ۵۰ سالهمان با آن كت قهوهای سوختهای كه به تن داشت، گفت: "حالا که
تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطرهای رو براتون تعریف کنم. من حدودا ۲۱ یا ۲۲ سالم بود، مشهد زندگی میکردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دستهای چروک خورده و آفتاب سوخته، دستهایی که هر وقت اونها رو میدیدم دلم میخواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو" که شب عید به شب عید میخوردیم بو میکردم و در آخر بر لبانم میگذاشتم."
استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله میکند: "نمیدونم بچهها شما
هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش میشدم از چادر کهنه سفیدی که گلهای قرمز ریز روی آنها نقش بسته بود حس میکردم، چادر را جلوی دهان و بینیام میگرفتم و چند دقیقه با آن نفس میکشیدم... اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکیهای عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم،
صبح بود، رفتم آبانبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم. از پلهها بالا میآمدم که صدای خفیف هق هق مردانهای را شنیدم، از هر پلهای که بالا میآمدم صدا را بلندتر میشنیدم..."
استاد حالا خودش هم گریه میکند...
"پدرم بود، مادر هم آرامش میکرد، میگفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره
ما پیش بچهها کوچیک بشیم، فوقش به بچهها عیدی نمیدیم، قرآن خدا که غلط نمیشه
اما بابام گفت: خانم نوههامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...
حالا دیگه ماجرا روشنتر از این بود که بخواهم دلیل گریههای بابام رو از
مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، ۱۰۰ تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوههای پدرم و خم شدم و گیوههای پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال همه خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد، با بچههای قد و نیمقد
که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم میکردند.
بابا به هرکدام از بچهها و نوهها ۱۰ تومان عیدی داد، ۱۰ تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان...
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس... بعد از کلاس
آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش،
رفتم، بستهای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.
گفتم: این چیه؟
- باز کن می فهمی
باز کردم، ۹۰۰ تومان پول نقد بود!
- این برای چیه؟
- از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچهها رشد خوبی داشتند
برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند...
راستش نمیدونستم که این چه معنی میتونه داشته باشه، فقط در اون موقع
ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید ۱۰۰۰ تومان باشه نه ۹۰۰ تومان!
مدیر گفت از کجا میدونی؟ کسی بهت گفته؟گفتم: نه، فقط حدس میزنم،
همین!!!راستش مدیر نمیدونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه
اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من میدهد.
روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به
من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم،
درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم...
- چه شرطی؟
- بگو ببینم از کجا میدونستی؟ نگو حدس زدم که خندهدار است."
استاد کمی به برق چشمان بچهها که مشتاقانه میخواستند جواب این سوال آقای
مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت:
"به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا ۱۰ برابر عمل نیکوکاران به آنها پاداش میدهد؟!!"
"خاطرهای از استاد دکتر شفیعی کدکنی"
زندگی ارزش دویدن دارد، حتی با کفشهای پاره!
زندگی دفتری از خاطرههاست
یک نفر همدم خوشبختیها
یک نفر همسفر سختیها
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد
ما همه همسفر و رهگذریم
آنچه باقیست فقط خوبیهاست
فقط خوبیهاست… [ دو شنبه 23 مرداد 1391
] [ 18:58 ] [ کانون 1 ] [ سه شنبه 17 مرداد 1391
] [ 20:27 ] [ کانون 1 ] سلام طاعاتتون در ماه رمضان قبول باشه. میانمار کجاست؟ کشوری است در آسیای جنوب شرقی. برمه از شمال شرقی با چین، از شرق با لائوس، از جنوب شرقی با تایلند، از غرب با بنگلادش و از شمال غربی با هند مرز مشترک دارد و از جنوب غربی با خلیج بنگال و از جنوب با دریای آندامان محدود میشود. یک سوم مرز خارجی برمه را مرز آبی تشکیل میدهد. اسم دیگر میانمار "برمه" هست. کشور برمه که تحت استیلای انگلستان قرار داشت در سال ۱۹۴۸ استقلال خود را بدست آورد. میانمار طبق آخرین آمار بدست آمده جمعیتی بالغ بر ۷۵ میلیون نفر برخوردار است. از این تعداد جمعیت تنها ۲۴ درصد در نواحی شهری زندگی میکنند. ٪ ۸۹ مردم این کشور پیرو آیین بودا هستند، ٪ ۴ مسیحی، ٪ ۴ مسلمان، ٪۱ روحباور و ۲ ٪ معتقد به ادیان دیگر هستند. موج خشونتها علیه مسلمانان از یک ماه قبل زمانی آغاز شد که در درگیری بین یک فرد مسلمان با یکی از بوداییان، وی کشته شد، این ماجرا بهانهای برای افراط طلبان جهت حمله به روستاهای مسلمان نشین و آتش زدن منازل آنها شد. این خشونتها درحالی ادامه دارد که رئیس جمهور میانمار هفته گذشته اعلام کرد که مسلمانان شهروند میانمار نیستند. ========================================================== این فقط یه تصویر بود از وحشی گری هایی که به بهانه "جنگهای قومی قبیله ای" در رسانه های جهان، مورد سکوت واقع شده است. در ماه رمضان دعا برای نجات مسلمانان جهان از این نوع رفتارها فراموش نشه.
[ سه شنبه 10 مرداد 1391
] [ 14:40 ] [ کانون 1 ] هو البصیر اما خوب به خاطر دارم آن روزهایی را كه تنها شامپوی موجود
شامپوی خمره ای زرد رنگ داروگر بود.
تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می كردیم و اگر شانس یارمان بود
و از همان شامپوها یك عدد صورتی رنگش كه رایحه سیب داشت گیرمان می آمد حسابی كیف می كردیم.
سس مایونز كالایی لوكس به حساب می آمد و پفک نمکی و ویفر شكلاتی یام یام تنها دلخوشی كودكی بود.
خالی كردن گازوئیل با ترس و لرز در نیمه های شب
جیره بندی روغن، برنج و پودر لباسشویی ...
نبود پتو در بازار ، تازه عروسان را برای تهیه جهیزیه به دردسر می انداخت
.
و پوشیدن كفش آدیداس یك رویا بود همه اینها بود، بمب هم بود و موشك و شهید و ...
اما كسی از قحطی صحبت نمی كرد
یادم هست با تمام سختی ها وقتی وانت برای جمع آوری كمك های مردمی وارد كوچه می شد
بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود و اما امروز
امروز فروشگاه های مملو از اجناس لوكس خارجی در هر محله و گوشه كناری به چشم می خورند و هرچه بخواهید و نخواهید در آنها هست.
از انواع شكلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوی خارجی، لباس و لوازم آرایش تا
موبایل و تبلت و ...
داروهای لاغری تا صندلی های ماساژور، نوشابه انرژی زا و البته
بستنی با روكش طلا ! و حال ، این تن های فربه، تكیه زده بر صندلی های نرم اتومبیل های گرانقیمت
از شنیدن كلمه قحطی به لرزه افتاده به سوی بازارها هجوم می بریم. مبادا تی شرت بنتون گیرمان نیاید!
مبادا زیتون مدیترانه ای نایاب شود!
.
.
.
متاسفانه اشتهایمان برای مصرف، تجمل، فخر فروشی و له كردن دیگران سیری ناپذیر شده است ...!!
. . و بعضی چیزها را هم بهتره نگیم
[ جمعه 6 مرداد 1391
] [ 19:27 ] [ کانون 1 ] رمضان ماه خوبیها
رمـــــضان آمـــــد و آهــــسته صــدا كــرد مــرا مــــــستعـــد ســــــفر شـــــهر خـــدا كـــرد مــرا
از گـــلستـان كـــرم طــرفه نــسيمــی بــــوزيـــد كـــه ســراپای پــر از عــطر و صــفا كـرد مــرا
نــازم آن دوست كـــه با لــطف سـليمانی خويش پـــــله از ســــلســـله ديــــو دعــــا كــــــرد مــرا
فــــيض روحالـــقدسم كـــرد رهـــا از ظـــلمات هـــمرهـــی تـــا بــه لــب آب بــــقا كـــــرد مــرا
مـــن نــبودم بـــجز از جـــاهل گــم كـرده رهی لايـــــق مــــكتب فـــخرالنـــجبـــــا كــــرد مــــرا
در شــــگفتم ز كـــــرامات و خـــطاپــوشـــی او مـــن خـــطا كــردم و او مـهر و وفــا كرد مــرا
دســـت از دامـــن ايـن پـــيك مــبارك نـــكشــــم كـــه بــه مــهمـانی آن دوســت نــدا كـــرد مـــرا
زين دعاهاست كه با اين همه بیبرگی و ضعف در گلــستان ادب نــــغمهســــــرا كـــــرد مـــــرا
هــــر ســـر مـــويم اگــر شــكر كــند تـا بـه ابـد كـــم بود زيــن هـمه فـيضی كه عـطا كرد مــرا
فتحالله اسلامینيا
فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، ماه خداوند، ماه نزول قرآن بر عموم شیعیان جهان مبارک باد
رمضان، ضیافت نور و «مائده تقوا» و دعوتى است به باز یافتن «خودگمشده».
دریغ، اگر از این مهمانى، تهیدست برگردیم! دمسازى با فرشتگان رحمت از یک سو، همنوایى با بینوایان و مساکین از سوى دیگر و یادآورى عطش و گرسنگى روز رستاخیز از دیگر سو، به رمضان و روزه، مایه «ذکر» میبخشد و در سایه این «یاد»، روزهدار ازغفلت میرهد.
«رمضان»، بهار معنویت و عرفان و موسم بازگشت به سرشت پاک و فطرت خدایى و پر گشودن در فضاى نیایش و عبودیت و شکوفایى گل رحمت در بوستان جان است. روزه، آزمون سراسرى «اخلاص» بندگان است.
الهی! اگر تو مرا به جرم من بگیری، من تو را به کرم تو بگیرم
و کرم تو از جرم من بیش است. الهی! اگر دوستی نکردم، دشمنی هم نکردم اگر بر گناه مصرّم، اما بر یگانگی تو مُقرّم. الهی! اگر توبه، بیگناهی است، پس تائب کیست؟ و اگر پشیمانی است، پس عاصی کیست؟ الهی! از پیش خطر و از پس راهم نیست؛ دستم گیر که جز تو پناهم نیست. الهی! گهی به خود نگرم، گویم از من زارتر کیست؟ گهی به تو نگرم، گویم از من بزرگوارتر کیست الهی! میبینی و میدانی، و برآوردن، میتوانی. الهی! چون حاضری چه جویم، و چون ناظری چه گویم؟ الهی! تو بساز که دیگران ندانند، و تو نواز که دیگران نتوانند الهی! چون توانستم، ندانستم، و چون که دانستم، نتوانستم. الهی! بیزارم از آن طاعتی که مرا به عُجب آرد، و بنده آن معصیتم که مرا به عذر آورد الهی اگر به «دعا» فرمان است قلم رفته راچه درمان است ؟، الهی! ابوجهل، از کعبه میآید!
و ابراهیم از بتخانه! کار به عنایت بود، باقی بهانه ای خالق ذوالجلال نومید مکن آن را که به درگهت نیازی دارد. [ یک شنبه 1 مرداد 1391
] [ 16:3 ] [ کانون 1 ] ایران در چه زمینه هایی در جهان مقام اول را دارد؟ گرچه در بسیاری از پارامترهای مثبت در رده آخرین کشورهای دنیا و متاسفانه در بسیاری از گزینه های منفی در رده اولین های دنیا هستیم ... اما در برخی زمینه ها ی مثبت هم رتبه مناسبی در دنیا داریم که دانستنش برای حفظ روحیه مان خوب است. به این امید که با تلاش و کوشش و اعتماد به نفس و علاقه به حفظ داشته های مثبت ملی میزان اونها را روز به روز افزایش بدیم چراکه سرزمین ایران متعلق به ایرانیان است و بدست توانای ایرانیان افتخارات بیشتری کسب خواهد شد.
. بیشترین تولید پست . بیشترین تولید خاویار . بیشترین تولید خانواده توت بیشترین تولید زعفران (80% کل تولید جهانی) بیشترین تولید زرشک بیشترین تولید میوه آلویی (از قبیل شفت و گیلاس وغیره) بالاترین دمای ثبت شده روی سطح زمین (70.7 درجه سانتیگرد در کویر لوت . بیشترین تلفات انسانی در سرما و کولاک برفی (4000 نفر در کولاک سال 1350 کشته شدند، میزان بارش برف 8 متر در 5 روز . بزرگترین وارد کننده گندم
بیشترین آمار فرار مغزها ! بیشترین نسبت زن به مرد در مدارس و دانشگاه ها (1.23 زن در مقابل هر مرد) . بالاترین میزان تشعشات زمینی، با شدت سالانه 260 میلی سیورت در رامسر (مقایسه = یک عکس رادیوگرام سینه 0.05 میلی سیورت، میدانهای اطراف چرنوبیل 25 میلی سیورت . بیشترین تعداد زمین لرزه های بزرگ (بالای 5.5 ریشتر)
. دقیق ترین تقویم دنیا (تقویم جلالی) بیشترین مصرف مشتقات تریاک و هروئین (امریکا بیشترین مصرف كوكایین را دارد) . بیشترین تعداد تغییر پایتخت در طول تاریخ (تهران سی و دومین پایتخت ایرانست) . کهن ترین کشور دنیا (تاسیس شده در 3200 سال قبل از میلاد مسیح) . میزبان بزرگترین جمعیت مهاجر جهان (اکثرا عراقی و افغانی) . بزرگترین تولید کننده فیروزه . بزرگترین منابع روی در جهان . بزرگترین تولید کننده و صادر کننده فرش های دست بافت (75% کل تولید جهانی) بیشترین شتاب پیشرفت تولید علم و تکنولوژی در جهان (340000% رشد در طول 37 سال 1349-1387، شتاب رشدی یازده برابر متوسط جهان در سال 1388, رشد سالانه کنونی 25.7%) . بزرگترین سیستم بانکی اسلامی (کل سرمایه 236 میلیارد دلار) . بالاترین میزان وابستگی به انرژی (بیشترین اتلاف انرژی در جهان) . بزرگترین منابع انرژی هیدروکربن (گاز و نفت با هم، با ارزش 14000 میلیارد دلار بر حسب قیمت جهانی 75 دلار هر بشکه نفت) . بالاترین تناسب ذخایر به تولید برای نفت در جهان (با میزان تولید کنونی ایران معادل 89 سال ذخایر نفتی دارد) . ارزانترین پایتخت جهان (طبق تحقیق شبکه خبری سی ان ان تهران ارزانترین پایتخت جهانست) . بزرگترین فوران چاه نفت در تاریخ (نشت چاه نفتی قم در سال 1335 سه ماه ادامه داشت با فوران روزی 125000 بشکه نفت، ارتفاع فوران 52 متر، مقایسه با نشت نفتی خلیج مکزیک و با خروج سه ماه 53000 بشکه در روز) بالاترین آلودگی دی اکسید گوگرد در هوای شهری قدیمی ترین منبع مصنوعی یا ساختگی آبی جهان با قدمت 2700 سال (قنات گناد آباد هنوز هم آب 40.000 نفر را فراهم میکند) . بزرگترین مجموعه جواهرات در جهان (جوهرات شاهی ایران در موزه بانک مرکزی ایران بزرگترین گنجینه جوهرات جهانست) کهن ترین امپراتوری جهان (هخامنشیان اولین ابرقدرت تاریخ بودند و در اوج قدرت بر 44% کل جمیعت جهان حکومت میکردند که این بالاترین درصد جمیعت تحت یک دولت در تاریخ هم هست) بیشترین تعداد تلفات در جنگ شیمیایی (100.000 کشته و 100.000 زخمی در جنگ با صدام، ایران همچنین دومین رتبه تلفات تاریخ را بر اثر سلاح های کشتار دست جمعی بعد از ژاپن دارد) بیشترین تعداد و تناسب مذهب شیعه در جهان (89% جمیعت ایران) . بالاترین رشد مصرف گاز طبیعی . بیشترین رشد تعداد خودروهای گازسوز بیشترین عمل زیبایی انجام شده در جهان . بیشترین آمار طلاق در جهان [ شنبه 24 تير 1391
] [ 14:23 ] [ کانون 1 ] سلام عزیزان همراه ایام مبارک ماه شعبان در حال گذره و روز به روز داره بوی سحری، افطاری، دعای سحر، ضعف قبل از غروب... بوی یا علی یا عظیم، بوی شبهای احیا، بوی مناجات های سحر و ... بیشتر به مشام می رسه. ایشالا از این ایام و ایم پیش رو بهترین بهره ها رو ببریم. جهت اطلاع: در ایام اعتکاف ماه رجب، مسابقه ای فرهنگی با موضوع دعاهای مفاتیح الجنان بین معتکفین در مسجد برگزار شد. در همین ایام هم مسابقه ای با موضوع مهدویت و به صورت جدول رمز دار در حال اجراست. براتون آرزوی موفقیت و شادکامی داریم.
[ پنج شنبه 22 تير 1391
] [ 13:27 ] [ کانون 1 ]
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلي پراست سینه ام از اندوه گران بی تو نسیم صبح نمی آورد ترانه شوق ســــر بهـــار ندارند بلبـــلان بی تو لب از حکایت شبهای تار می بندم اگر امان دهدم چشم خونفشان بی تو چو شمع کشته ندارم شراره ای به زبان نمی زندسخنم آتشی به جان بی تو ز بی دلی و خموشی چو نقش تصویرمن می گشایدم از بی خودی زبان بی تو عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو گزاره غم دل را مگر کنم چو امین جدا ز خلق به محراب جمکران بی تو ****************************** اين شعر هم تقدیم به شما دلدادگان مولا تمام راه ظهور تو با گنه بستم [ سه شنبه 13 تير 1391
] [ 15:40 ] [ کانون 1 ] دعاهای زیر از کتاب سومین جشنواره بینالمللی "دستهای کوچک دعا" است. این جشنواره سه سال است که در تبریز برگزار میشود و دعاهای بچههای دنیا را جمع آوری میکند و برگزیدگان را به تبریز دعوت و به آنها جایزه میدهد. دعاهایی که میخوانید از بچههای ایران است.
لطفاً آمین بگوئید:آرزو دارم سر آمپولها نرم باشد! (تاده نظربیگیان / ۵ ساله) خدای مهربانم! من در سال جدید از شما میخواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / ۷ ساله) ای خدای مهربان! پدر من آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا میکنم. از تو میخواهم بازار آرایشگاه او و همه آرایشگاهها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را میخواهم میگوید بازار آرایشگاه خوب نیست! (فرشته جبار نژاد ملکی / 11 ساله) خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! (سوسن خاطری / 9 ساله) خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد. (کیانمهر رهگوی / 7 ساله) خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد! (الناز جهانگیری / 10 ساله) آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدیهایی را که من جمع میکنم از من میگیرند و به بچه آنهایی میدهند که به من عیدی میدهند! (سحر آذریان / ۹ ساله) بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو میخواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه میخورد و میگوید کی کارت پایان خدمت میگیری؟ (حسن / 8 ساله) ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم! (شاهین روحی / 11 ساله) خدایا! کاری کن وقتی آدمها میخوان دروغ بگن یادشون بره! (پویا گلپر / 10 ساله) خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا میکنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی! (پیمان زارعی / 10 ساله) خدایا! یک برادر تپل به من بده!! (زهره صبورنژاد / 7 ساله) خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو میخواهم که به پدر و مادر همه بچههای تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی "اکس جید" را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانهیمان مانند بچههای سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم... (مهسا فرجی / 11 ساله) دلم میخواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژلهای بزنم! (روشنک روزبهانی / 8 ساله) خدایا! شفای مریضها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچکس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا 600 عدد صلوات گفتم ان شاء الله خدا حوصله داشته باشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین. (مهدی اصلانی / 11 ساله) خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم! (مینا امیری / 8 ساله) خدایا! تمام بچههای کلاسمان زن داداش دارند از تو میخواهم مرا زن دادش دار کنی! (زهرا فراهانی / 11 ساله) ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم میرسم. خدایا دعای مرا قبول کن... (رضا رضائی طومار آغاج / 13 ساله) ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش میکنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم! (شایان نوری / 9 ساله) خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلممان هم مرا بوس کند !! (امیرحسام سلیمی / 6 ساله) خدیا! دعا میکنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند! (فاطمه یارمحمدی / 11 ساله) ای خدا! من بعضی وقتها یادم میرود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود! (شقایق شوقی / 9 ساله) خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونهها را میزدیم و فرار میکردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمیکنم! (دلنیا عبدیپور / 10 ساله) آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم میفهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمیگرفتند! (هدیه مصدری / 12 ساله) خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!) میخوان دعا میکنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود! (باران خوارزمیان / 4 ساله) خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده! (مریم علیزاده / 6 ساله) خدایا! میخورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم! (محمد حسین اوستادی / 7 ساله) خدایا! من دعا میکنم که گاو باشم (!) و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم! (سالار یوسفی / 11 ساله) من دعا میکنم که خودمان نه، همه مردم جهان در روز قیامت به بهشت بروند. (المیرا بدلی / 11 ساله) خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمیخواننداما ما باید هر روز درس بخوانیم؟ در سال جدید دعا میکنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم! (نیشتمان وازه / 10 ساله) اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول میزنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند! (عاطفه صفری / 11 ساله) خدای مهربان! من یک جفت کفش میخواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق کند مرسی خدایا! (رویا میرزاده / 7 ساله) در یادداشت دبیر جشنواره در ابتدای کتاب نوشته شده: "هزاران نفر برای باریدن باران دعا میکنند غافل از آنکه خداوند با کودکی است که چکمههایش سوراخ است." [ پنج شنبه 8 تير 1391
] [ 15:49 ] [ کانون 1 ] |
|
[ طراح قالب : پیچک ] [ Weblog Themes By : Pichak.net ] |