كانون فرهنگی محبین آل یاسین (ع)

كانون فرهنگی محبین آل یاسین (ع)
 
قالب وبلاگ
نويسندگان
آخرين مطالب

 

2-    نقش خانواده تان در موفقیت شما در زندگی و تحصیل؟

من در درجه ی اول مدیون پدر و مادرم هستم. واقعا همان طور که من سختم بوده است که در شبانه روزی درس بخوانم، برای آنها هم سخت بوده است که فرزندشان از ایشان دور باشد. یعنی جا دارد که از ایشان تشکر کنم. واقعا برایم زحمت کشیده اند. همسرم برایم خیلی زحمت کشیده است. خیلی از جاها مشوق من بوده است. من به مجتمع که می خواستم بروم، از اداره فشار آورده بودند و با جدیت هم پیگیر بودند که من بروم. ولی من معلمی را دوست داشتم مردم هم که به من می گفتند محمدرضا خراسانی که رفت، تو هم که داری می روی. بچه ها چه کار کنند؟ من پنجم درس می دادم. همه به امید این که بچه شان در کلاس پنجم زیر دست من می آید و مدرسه ی نمونه قبول می شود. از اداره هم فشار آورده بودند که آقای خراسانی مجتمع به شما نیاز دارد. ابتدا من را از نظر مالی تطمیع کردند. من به آقای معاون گفتم که حرف درآمد را نزن که من بچه  ی گردکوه هستم. خدا را شکر دستم به دهانم می رسد. گفت که حقوق در حد رئیس تربیت معلم می دهند. ماهی فلان قدر حقوق می دهند و حقوقت اضافه می شود. من گفتم حاضر هستم که یک مقدار از حقوقم کم شود ولی دردسر رفت و برگشت را نداشته باشم. دیدند که من کاری به کار پول ندارم. به اصرار آمدند و تنها کسی که باعث شد منرفتن به مجتمع را قبول کنم آقای یزدانی بودند. آقای یزدانی می گفت آقای خراسانی برو مدیریت کلان را هم تجربه کن. نسبت به مدرسه های دیگر مدیریت کلان می شد. چون مجتمع شامل نه مدرسه در چهار روستا با 382 دانش آموز و شلوغ ترین مجتمع شهرستان مهریز بود و سال دوم 431 دانش آموز و نه مدیر داشت. همسرم گفت برو چون تجربه ای برایت می شود. آقای یزدانی هم به شدت تشویق کردند. من وظیفه ی خودم می دانم که از پدر و مادرم تشکر کنم چون واقعا برایم زحمت کشیدند. من یادم نمی رود صبح شنبه یا ظهر جمعه که می خواستم بروم مادرم پول شیری را که فروخته بود به من می داد. آنها هم برای من زحمت کشیدند. من خیلی سختی کشیدم و آنها هم همچنین. بعد هم آقای یزدانی. یعنی اگر 100 بار دیگر هم بگویم کم گفته ام؛ من مدیون آقای یزدانی هستم. به اینجا رسیدنم را مدیون آقای یزدانی هستم.

3-     به نظر من عزاداری شما در محرم خیلی خاص است؛ چرا؟

من یک ارادت خاصی به امام حسین(ع) دارم. شاید جوش قدیمی که در مسجد جامع می زدند و پوش بالا می کردند در حد چیزهایی در ذهن ما مانده است. وقتی که پوش بالا می کردند و چاووشی می خواندند، حدودا هفت-هشت ساله بودم. فکر می کنم که از خدا بیامرز حاج محمدعلی(عبدالحسین) پرسیدم که حاجی چه کار دارند می کنند؟ گفت که مگر تو مسجد نمی آیی؟ گفتم می آیم ولی نمی دانم. گفت که فردا ماه محرم است. پوش بالا می کنند و برای امام حسین(ع) عزاداری می کنند. من هنوز آن موقع امام حسین(ع) را اصلا نمی شناختم. پرسیدم که حالا چرا سیاه می کنند؟ در ذهنیت من نبود که مشکی پوشیدن به خاطر شهادت و به خاطر رحلت است. این قدر بچه بودم. این بنده ی خدا خیلی خوب جواب داد که از آن موقع ارادت خاصی به امام حسین(ع) پیدا کردم. گفت که امام حسین(ع) فرق می کند. امام حسین(ع) خودش و بچه شش ماهه اش را در کربلا کشته اند. اصلا این بچه شش ماهه باورتان نمی شود بعدها که در روضه ها می گفتند علی اصغر شش ماهه، در ذهنم تجسم می کردم. فیلم مختارنامه را نشان که می داد خیلی از صحنه های کربلا را جوری برای خودم تجسم کرده ام که وقتی فیلم مختارنامه را می دیدم انگار که این اتفاقات را قبلا من دیده باشم. یعنی در روضه ها که می خواندند بعضی ها می گویند آخوندها یک چیزی می گویند. من بعضی وقت ها در بعضی روضه ها خیلی دقیق باریک می شومکه این که روحانی دارد می گوید مثلا این اتفاق چه اتفاقی بوده است؟ خدا قسمت کرد کربلا که رفتم تل زینبیه ای که در کربلا وجود دارد باورتان نمی شود من این را در ذهنم تجسم کرده بودم. با این که هیچ وقت نرفته بودم. حضرت زینب می رود بالای تل زینبیه و گودی قتلگاه. در ذهنم این جور تجسم کرده بودم که در این منطقه هیچ گونه کوه و دشت و تل و تپه ای وجود نداشته فقط یک تل بوده که حضرت زینب بالای آن آمده و بر گودی قتلگاه مشرف بوده است. من ارادت خاصم را به امام حسین(ع) از آن لحظه پیدا کردم. از آن حرفی که آن بنده ی خدا زد که امام حسین(ع) با دیگر ائمه فرق می کند. امام حسین(ع) را با بچه شش ماهه اش کشته اند و آن جوش سنتی که در مسجد جامع خدابیامرز حاج عبدا... و حاج حسن برگزار می کردند. شاید باورتان نمی شود که 2 صف جوش و هر صفی 10-12 نفر در حسینیه پائین جوش می زدند. این قدر صف ها کوچک بوده است که به اندازه ی 7-8 نفر جای جوش زدن بیشتر نداشت. آن سبک جوش و آن صحبت خیلی روی من اثر گذاشت. من یک ارادت خاصی به امام حسین(ع) داشتم. همیشه هم زمان صدام زمانی که آخوندها دعا می کردند که زیارت کربلا نصیبمان شود، باورتان نمی شود که همیشه به خودم می گفتم که آیا می شود یک روزی این صدام از این منطقه نیست و نابود شود و مردم بتوانند به راحتی بروند کربلا و بیایند. کربلا هم که رفتم باورتان نمی شود شیرین ترین خاطره ی عمر من آن لحظه ای بود که پیامک آمد روی گوشی ام که برای سفر به عتبات عالیات پذیرفته شده اید. من سرچاه آب می بردم. ساعت یک بعد از نیمه شب پیامک بر روی گوشی ام آمد. ساعت یک بعد از نیمه شب به همسرم زنگ زدم و از خواب بیدارش کردم. اصلا یک حال و هوایی داشتم. چون سال قبل از آن قرار بود با پدرم بروم ولی پدرم بیمار شد. بنا به دلایلی به امتحانات خورد آقای یزدانی به شدت پیگیر بودند که آقای خراسانی شما برو و ما امتحان را برگزار می کنیم. گفتم نه آقای یزدانی بچه های مردم امتحان دارند. معلم که بالای سرشان باشد یک چیز دیگری است. خدا طلبید. باورتان نمی شود که همسرم جواب داد چه فایده؟ پولش را از کجا می آوری؟ صبح همان روز به مدرسه آمدم. خانم ابویی معلم نهضت بود و اینجا درس می داد. آن قدر هیجان زده بودم که خانم ابویی گفت آقای خراسانی امروز چه خبر است؟ گفتم خانم ابویی پیامک آمده که نامم برای کربلا در آمده است.این حرف را که زدم خانم ابویی شروع به گریه کردن کرد. گفتم خانم ابویی اگر خدا بطلبد هنوز که چیزی در کار نیست. باورتان نمی شود که ساعت 10 صبح آقای احمدی از اداره زنگ زد که آقای خراسانی کپی شناسنامه و کپی کارت ملی ات را بیاور که برای تان یک میلیون تومان وام جور شده است. رئیس جمهور وقت، آقای احمدی نژاد، آمده بودند و وامی به آموزش و پرورش مهریز داده بودند که بین کارمندان اداره تقسیم شود. آقای احمدی گفت که اولین نفر نام شما درآمده است. به آقای احمدی گفتم که من وامی ثبت نام نکرده ام. گفت رئیس جمهور 30-40 میلیون تومان به اداره داده است و باید بین کارمندان پخش می شده است. من هنوز هم که هنوز است یک ارادت خاصی به امام حسین(ع) دارم. همیشه می گویم که دعای مردم باعث شد شاید یکی از والدین دانش آموزان دعا در حقم کرده اند. شاید پدر و مادرم در حقم دعا کرده اند. من نمی دانم. می گویم که همیشه دعای مردم در حقم باعث شد که اینجا امام حسین(ع) من را بطلبد. شما باورتان نمی شود که چه طور پول من ردیف شد. از چه جاهایی پول برایم ردیف شد. رفتم وبه سلامتی برگشتم. شیرین ترین خاطره ی زندگی ام بود. 10 تیرماه سال 1388. شیرین ترین خاطره ی عمرم بود. با همسرم وقتی که گنبد حضرت علی(ع) را دیدیم داخل حرمرفتیم و فقط گریه می کردیم.

4-    بهترین معلم یا استاد دوران تحصیلتان؟

بهترین معلمم، معلم کلاس سوم دبستان آقای جعفری بودند. بهترین استادم، آقای طباطبایی استاد ریاضی تربیت معلم بود. فوق العاده جدیت داشت. فوق العاده به درس اشراف داشت یعنی صفحه به صفحه کتاب را حفظ بود.

5-    بهترین شاگرد دوران معلمیتان؟

از کسی ناراضی نیستم، همه شان بهترین بودند. ولی مورد خاص هم داشتم. یعنی در هر سالی هم مورد خاص هم داشته ام. علی محسنی(محمود)، حسین شریف زاده که دانش آموز خیلی خوب و باادب درس خوان بود.

6-    آیا گفتار یا رفتار دانش آموزی در شما تأثیر داشته است؟

چند دانش آموز اهل تسنن داشتم که شاید رفتار ما روی آنها اثر گذاشته است. بلوچ سنی بود. ولادت امام رضا(ع) مسابقه نقاشی برگزار کردیم. گنبد امام رضا(ع) را از همه بچه ها زیباتر کشیده بود. زیر نقاشی اش هم نوشته بود امام رضا(ع) دوستت دارم. وقتی من نقاشی را آوردم و به همه ی معلم ها نشان دادم و گفتم این دانش آموز سنی است. کلاس پنجم هم بود. شاید سرش نمی شده است. ولی من خیلی خوشم آمد. شاید می بینی گفتار ما روی بچه اثر گذاشته است. هر چند او بنا نبود که شیعه شود ولی حداقل همین که نوشت امام رضا(ع) دوستت دارم خیلی فرق می کند.

7-    آیا به ورزش علاقه ای دارید؟

من کاراته کار بودم و کمربند هم دارم. اردکان که بودم وزنه برداری می رفتم .کارتش را هم دارم. رفتم که کلاس بدنسازی ثبت نام کنم منتهی مربی کلاه سرم گذاشت و به ظاهر به عنوان بدنسازی ثبت نامم کرد ولی بعد گفت که برو در رشته وزنه برداری. در مسابقات بین باشگاهی اردکان شرکت کردم و مقام دوم را کسب نمودم. بعدا به دلیل بیماری ام کاراته را رها کردم. وقتی که تلویزیون هم کاراته نشان می دهد سریع کانال را عوض می کنم تا وسوسه نشوم چون خیلی دوست می داشتم. خیلی هم به من ضرر زد. دکتر متخصص که رفتم به قدری روی من اثر گذاشته بود که گفت تو اگر یکبار دیگر پایت را بالا بیاوری دیسک کمرت بیرون می زند. حتی به من گفت شغلت را عوض کن. گفت: چه کاره ای؟ گفتم: معلم هستم. گفت: شغلت را عوض کن. یعنی تو فقط باید بخوابی. خوشبختانه تهران که رفتم یک سری ورزش هایی داد و بدون این که یک دانه قرص به من بدهد، خوب شدم. ورزش های خاصی بود. ولی تأکید کرد که به هیچ عنوان دیگر سراغ کاراته نروم. فوتبال هم طبق روال همه که دنبال می کنند ما هم دنبال می کنیم.

8-    قرمز یا آبی؟

من پرسپولیسی هستم ولی فکر نمی کنم در کلاس گفته باشم. دلیلش هم این است که یکبار یکی از استقلالی ها گفت تو در مدرسه بچه ها را پرسپولیسی می کنی. شاید هم از روی شوخی می گفت. ولی آن لحظه ای که با من صحبت می کرد فکر کردم که دارد جدی می گوید. من با خودم عهد کردم که دیگر پرسپولیسی بودن خودم را هم برای بچه ها بروز ندهم.

9-    اکنون هم مطالعه ی روزانه دارید؟

متأسفانه مطالعه روزانه در حد لیسانس ندارم. در خانه که اصلا مطالعه ندارم. بیشتر در مدرسه کتاب های مربوط به کارم را مطالعه می کنم.

10-  مهمترین مشکلات گردکوه از نظر شما؟(اجتماعی)

متأسفانه در گردکوه پول آمده و مردم پولدار شده اند ولی فرهنگ پولداری نیامده است. آقای یزدانی هم در مصاحبه شان گفتند. من این طور می گویم که فرهنگ پولدار شدن در گردکوه جا نیفتاده است. پدرها پسرانشان را به امان خدا رها می کنند. فساد دارد در گردکوه بیداد می کند. همه اش هم به خاطر این است که حریف پسرها نمی شوند. بچه وقتی از کلاس سوم راهنمایی به اول دبیرستان رفت دیگر حریفش نمی شوند. کنترلشان مشکل است. دختران را خیلی بهتر می شود کنترل کرد. در حالی که در گردکوه دخترهایشان را هم خوب کنترل نمی کنند. یک ضرب المثل کشاورزی است که «برگ از خاطر جمعی می شکند.» اعتماد بیش از اندازه، هم کار دست آدم می دهد. مهم ترین مشکل گردکوه این است که خانواده ها روی بچه هایشان کنترل ندارند. البته باز هم می گویم که نسبت به جاهای دیگر بهتر است.

11-  برای بهبود وضعیت علمی روستایمان چه پیشنهادهایی دارید؟ آیا تاکنون دراین مورد کاری انجام داده اید؟

کار که دیگر از عهده ما خارج است. ولی ما پیشنهاد می کنیم که به دیپلم بسنده نکنند. دیپلم الان صفر است. کسی که دیپلم داشته باشد شاید بشود گفت که بی سواد است. به کم بسنده نکنند و درس را تا لیسانس و فوق لیسانس ادامه دهند. و مدرک را هم که می گیرند، مدرک را به کار بندند. باز هم می گویم به خاطر این چهار تا  درخت پسته هر کس مدرک را که می گیرد ول می کند و به کار کشاورزی می پردازد و می گویند فلانی که مدرک را گرفته است به کجا رسیده است. ده های تنگ چنار می بینی که در استانداری، فرمانداری و اداره ها هستند. اما از گردکوه کسی نیست. همه اش هم من این را از درآمد بالا می بینم. من خودم درس را که می خوانم به خودم می گویم که می خواهم چه کار کنم؟ ماهی فلان قدر می دهند. کاری از دست ما بر نمی آید. دلسوزانه به عنوان پیشنهاد می گویم که بچه ها درس بخوانند. به لیسانس بسنده نکنند. با یکی از بچه ها صحبت می کردم. گفت که اگر قبول نشدم ساخت خانه را شروع می کنم. به پیشانی ام زدم و گفتم یکی هم که درس خوان هست این طوری ول می کنند. همان جا دعا کردم که قبول شود. گفت که اگر فوق لیسانس قبول نشدم داماد می شوم.

12-  آیا پشیمان شده اید که چرا معلم شده اید؟

نه. هیچ وقت. من معلمی را خیلی دوست می دارم. مدیریت را اصلا دوست نمی دارم. یعنی الان یکی بیاید و بگوید که مدیریت را تحویل من بده و سر کلاس برو، با جان و دل می پذیرم. هیچ وقت هم نشده است که بگویم اگر به رشته تجربی رفته بودم الان موفق بودم. چون نتیجه ی کارم را دارم می بینم خوشحال می شوم وقتی می بینم دانش آموز از زیر دست من به مدرسه نمونه می رود. اکثر دانشجوهای الان روستا شاگرد من بوده اند و من به هر حال خوشحال می شوم.

13-  از مشکلات و کمبودهای دبستان آیت ا... خامنه ای؟

از نظر ساختمانی و فضایی خوشبختانه با همتی که آقای یزدانی داشته است و کمکی که خیر محترم حاج عباس محسنی کرده بودند، مشکلی ندارد. کلاس کافی است. از نظر امکانات هم باید بگویم که جزء 5 مدرسه اول شهرستان هستیم البته به جز مدارس غیر دولتی. با کمک مردم امکانات هم جور است. مشکلی که داریم فعلا یکی بی تجربگی معلم هایمان است. از معلم هایمان راضی هستم. بالاخره سرباز معلم نیستند. منطقه بهادران 8 سرباز معلم دارد. با توجه به دوستی که در اداره داشتیم قبول کردند که اینجا را سرباز معلم نگذارند. حداقل لیسانس تربیت معلم هستند ولی تجربه ندارند. یکی هم حیاط مدرسه مان است. کمک خیرین را می طلبد. انجمن باید فعال باشد. هزینه اش هم یک مقدار زیاد است. از نظر نیرو، نیروها فعال هستند. سرویس های بهداشتی و حیاط مدرسه خراب است.

14-  قشنگترین شعر؟

شعری بود برای دوازده امام که «ای یار با شهامت ... » دلیلش هم این بود که آن موقع که در مدرسه پایین بودیم و آقای محسنی مدیر بودند، یکی از بچه های کلاس اول آمد و این شعر را برایم خواند. این خیلی برایم چسبید که دانش آموز 6-7 ساله کلاس اول دبستان این شعر را برایم خوانده است. و دیگر شعر حافظ: «یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه ...» را خیلی دوست دارم.

15-  نظرتان درباره ماهنامه ی نبض روستا چیست؟

ماهنامه بسیار خوب است. جایش در گردکوه خالی بود. ادامه بدهید. و بسیار هم خوشحال هستم که نسل جوان این کار را پیش می برد. وقتی می بینم همه ی بچه ها شاگرد خودم بوده اند، خوشحال می شوم. به هر کس از فامیل گرفته تا همکارانم می گویم که شاگرد های من به جایی رسیده اند که دارند برای گردکوه ماهنامه به چاپ می رسانند. من همیشه تعریف کرده ام. یعنی من اولین نسخه ای که از ماهنامه نبض روستا به دستم رسید، انگار که همه ی دنیا را به من دادند. این قدر خوشحال شدم. بسیار کار خوبی است. ادامه هم بدهید. ان شاا... که موفق هم باشید.

سخن پایانی:ممنون و متشکر. زحمت کشیده اید. امیدوارم که ماهنامه نبض روستا در کارش موفق باشد. با همین جدیت ادامه بدهید. هر نسخه ای که می آید بهتر می شود. باز هم از پدر و مادرم تشکر می کنم. و باز هم از آقای یزدانی تشکر می کنم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ شنبه 23 فروردين 1393 ] [ 17:59 ] [ کانون 1 ]
.: Weblog Themes By Pichak :.

درباره وبلاگ

وبلاگ کانون فرهنگی محبین آل یاسین (ع)، مسجد صاحب الزمان(عج) گردکوه مهریز
امکانات وب
  • گریزون
  • تپل خان